امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

تولد ، تولد ، تولدت مبارک - یک سالگی

تا 12 ماهگیت تو این توانایی ها رو داری: راه رفتن دویدن از پله بالا و پایین رفتن با موبایل و آیپد میتونی از روی عکسهای سیو شده در گوشی به ببا یا من یا خاله زهرا و عمه زنگ بزنی دایره کلمات: بابا- بده - بیا - نه - با (آّّب)- چش (چشم)- ایو (الو)- میو(صدای گربه) - هاپو- پیشی- دَ(دست) عکس از دویدنت: تولد رهام:     اولین سالی که برای بابا ، روز پدری براش گرفتیم با یک شمع رو کیکش که عدد یک رو نشون میده. خدا بابا مهدی رو برای جفتمون 120 ساله کنه و نگهدارش باشه:   کیف گردنت میندازی و توی خونه برای خودت میچرخی: اولین عروسی ای که با پای خودت اومدی - 26 اردیبهشت از دردسرهای زود راه افتا...
16 خرداد 1392

11 ماهگی

تو وقتی بابای عمو پژمان رو برای اولین بار میبینی: در ادامه تهران گردی های مامان و مامان بزرگ و تو برای کار مامان تو دانشگاه شهید بهشتی ، یک روز که ناهار رفتیم طبقه پنجم پاساژ قایم که یک رستوران گالری بود: میشه اردیبهشت باشه و با شکوفه ها عکس نگرفت؟     **** تو و آشنایی ات با حیوانات: گربه هارو دوست داری و هر روز میبینی . بابایی 3 تا بچه گربه رو از روزی که من تو رو به دنیا آوردم تو حیات خونه بزرگ میکنه همزمان و تو  دیگه به دیدنشون عادت داری. اولش رابطه ی خیلی خوبی با هاپوها نداشتی. اما ارتباط صمیمی رهام رو که با اونها دیدی ، ترست ریخت . مرسی رهامی ، مرسی نرگسی. شجاع شدی و به این روز افت...
15 ارديبهشت 1392

وقتی تو توی 10 ماه و نیمگی راه میری!

  باید ذوق گذاشتن این عکسها رو اینطوری تشریح کنم و اعتراف کنم حس بچه ای رو دارم که کارنامه با معدل بیست اش رو داره میبره خونه تا مامانش ببینه! اصلن باورم نمیشه اینقدر ناکهانی راه افتادی. فکر میکردم راه رفتن بچه ها اینطوریه که روز اول دو سه قدم برمیدارن و می افتن ، بعد 5 یا 6 قدم و ... هی به ترتیب و روز به روز زیاد میشه. ولی تو دیروز که از خواب بلند شدی و داشتی با آهنگ خاله ستاره خودت رو تکون میدادی کنار مبل ،یهو ازون ور حال دویدی و خودت رو پرت کردی تو بغل من این ور حال!اونم حال بلند ما که طولش 10 متره ! یعنی یه بیست قدمی فکر کنم رفتی! ماجرا ازینجا شروع شد که دو شب پیش رهام و خاله نرگس و عمو صاذق اومدن خونه ما و رهام که بیست روز ...
15 فروردين 1392

عید و 10 ماهگی

تو بهاری ، نه بهاران از توست از تو میگیرد وام ، هر بهار اینهمه زیبایی را... عیدت مبارک نازنینم. کلی عکس و حرف در ادامه مطلب امیر علی من ، اولین بار هست که شکوفه های بهاری رو میبینی و من بعد از بیست و شش سال اولین بار هست که شکوفه ی بهاری ای به این زیبایی و خوش عطری میبینم. تو عطر مستدام زندگی منی ، حتی اگر فصل ، فصل بهار نباشد. قربون تیپ های عیدت: کلی عیدی های خوب گرفتی که همه رو تو آلبومت نوشتم مامانی. کلی هم جاهای خوب رفتیم با کالسکه:     ****** بازی: اما بازیهای تو توی 9-12 ماهگی همراه با کتاب اینا باید میبود:   اما چه کنم که عشق تو آشپزخونه و کلبینتها و سر درآوردن از م...
10 فروردين 1392

15بهمن تا 15 اسفند- 9 ماهگی

بوی عید میاد امیرعلی من ، بوی عید. نفس بکش ، تو هم میفهمی مامانی؟ همیشه هدیه دادن رو از هدیه گرفتن بیشتر دوست داشتم. ذوقی که از قبل برای تهیه یک هدیه دارم بی شباهت به ذوقی که امسال برای اومدن عید دارم نیست. همه چی با گذشته فرق کرده. امسال تمام تلاش من برای هدیه دادن هست ، هدیه عشق و لبخند به تو. چیزهای جدیدی هست تو زندگی که باید بهشون فکر کنیم. من و بابا. لباس عیدت. اسکناس های لای قرآن که میخوام هر سال به نامت بنویسم. عکس هفت سین . . . باید بیشتر فکر کنم مامانی ، مهلت میخوام. خب بریم عکس های ماهی که گذشت رو ببینیم. همچنان می ایستی و من منتظر اولین قدم های مستقل توام. قدم های بی مبل ، بی کابینت ، بی تکیه گاه... کلی ع...
15 اسفند 1391

15 دی تا 15 بهمن - تاتی تاتی ...

  اونایی که چندتا بچه بزرگ کردند میدونند چقدر لذت بخشه اولین موفقیت های زندگی نی نی ات رو ببینی. من برای هر مرحله جدید زندگیت پر از ذوق و شوقم. اونایی که چند تا نی نی بزرگ کردند بهم میگن اینقدر برای راه رفتنش ذوق نداشته باش ، شروع به راه رفتن که بکنه بیچاره ای. همش باید دنبالش بدویی. همش دیگه تو دردسری... ولی خب اسمم رو گذاشتند "مادر" که دیگه به خودم ، به راحتی هام و به خودخواهی هام فکر نکنم. نمیتونم بخاطر اینکه خودم در آسایش باشم از بالیدن تو چشم بپوشم. وقتی تو کتابها میخونم با گذاشتن چند تا اسباب بازی به فاصله های مختلف روی یک مبل بلند ، به راه رفتن کودکتان کمک کنید ، دیگه به این فکر نمیکنم که راحتی خودم را میخوام یا شکوفا شدن تو ...
15 بهمن 1391

15 آذر تا 15 دی - 7ماهگی

  به جمع فرنی خورها خوش اومدی مامانی این ماه قدم به 7 ماهگی گذاشتی و مامان بزرگی برات حریره بادوم درست کرد و تو کلی دوست داشتی:   بعد ازون میزاشتمت تو رینگ بوکس جدیدت و سفره پهن میکردم و تو به طور مستقل فرنی ات رو میخوردی و ته ظرف هم لیس میزدی ! پس این غذای من چی شد مامان! به به مامانی ، با زهم هست؟! از اتفاقات دیگه تو این ماه جوونه زدن اولین دندونهات قبل از 7 ماهگی بود . مامانی یه روز اتفاقی که بهت فرنی میداد ، تقه ی قاشق به دندونت رو شنید و فهمید شما داری بزرگ میشی :   به جای یکی ، دو تا باهم درومده و خداروشکر بدخلق نشدی. مامان قول میده بعد از امتحاناش برات یه جشن دندونی خوب بگیره . ...
15 دی 1391

15 آبان تا 15 آذر - ایستادن!

  این ماه کمی به مامان سخت گذشت. بابا یک عمل جراحی داشت و مامان برای اولین بار این حس غریب رو تجربه میکرد که باید پشت در اتاق عمل منتظر مرد زندگیش و پدر فرزندش باشه. اونجا پشت در اتاق عمل بود که فهمیدم واقعن بابا الان دو تا نقش داره و دیگه فقط برای من و آرزوهای من نیست پسرم. روی صندلی های آبی بیمارستان رضوی گاهی چشم هام ناخودآگاه تر میشد و گاهی بی دلیل میخندیدم امیرعلی مامان! بیا از خدا بخواهیم که همیشه ما رو و این مثلث رو برای هم نگه داره. نه ! مثلث کافی نیست. بزار دست هامون رو باز تر بگیریم و یک دایره تشکیل بدیم : ما سه تا + بابا بزرگهات و عزیزت + مامان مامانت ، همه وجودم که الهی همیشه سلامت باشه + خاله ها و دایی ها و زن دایی+ عمه و...
16 آذر 1391

15 مهر تا 15 آبان - اولین آتلیه ، سینه خیز و نشستن

مامان تو فکر آتلیه بردنت بود که عمه مهیار زنگ زد و گفت بریم آتلیه یکی از دوستاش تو هتل پارس تا از تو به عنوان مدل عکس بگیرن. مامان هم کلی تو اینترنت گشت دنبال فیگورهای عکس نی نی ها و دست آخر با دو تا ساک از وسایل و عروسک و لباس و حوله هات راهی آتلیه شدیم.   خب اول از همه بگم که تو توی این ماه یعنی در 4 ماه و بیست روزگی خیلی موفقیت های بزرگی به دست آوردی. سینه خیز کردن تو این سن و نشستن تو 4 ماه و نیمه گی یه چیزی شبیه اینه که بابات ساختمونش رو 4 ماهه سفت کاریش رو تموم کنه! تو تو آتلیه مدام سینه خیز میکردی و گاهی هم نیمچه میشستی: خابالو پاشو هنوز چند تا فیگور دیگه مونده: راستی خاله نرگس هم کلی بهمون سرویس داد تا...
15 آبان 1391