امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

دنیای این روزای من

بهار من

بهار حضور توست ، بودن توست ... عید یعنی هدیه های خوب. بودن شما بهترین هدیه هاست. پینوشت: خیلی فکر کردم تا هفت سینی بچینم که با آمدن فرشته ی آسمانی ام مناسبت داشته باشه. این شد که "سین " ها رو دادم دست فرشته های خمیری توی عکس و امیر علی عاشق هفت سین کودکانه مون شد. ...
11 فروردين 1394

کلمات کودکی

از حرف زدنت لذت میبرم شازده پسر. میخوام امروز یه سری از کلمات که تا قبل از روون صحبت کردنت میگفتی رو اینجا یادداشت کنم ، تقریبن وقتی دو سالت بود. چون تا یک هفته دیگه داداش کوچولوت دنیا میاد و مامان ممکنه حافظه و مشغله اش کمتر یاری کنه. دودر-----> ماشین مید-----> خاله الهه غدا خانوم - خاله غدا-----> خاله زهرا پوپو-----> پولو منس-----> مگس (عاشق منس گفتنت بودم) الله-----> نماز خوندن بالا-----> سرسره و یه سری عکس. هنوز مثل هر دوشنبه با هم کاردستی میسازیم: نمیدونم بعد از به دنیا اومدن برادرت چقدر میتونم برنامه هامون رو ادامه بدم ، چقدر میتونم به شنبه های پارک ، یک شنبه های آشپزی ک...
21 اسفند 1393

بسته های غم دی ماه

دی ماهی که گذشت پر بود از غم. خدا برایمان بسته های کاغذ پیچ خاکستری فرستاده بود از آسمان که با روبانهای سیاه یا طوسی تزیین شده بود. فرستاده بودشان برای ما زمین ، مشهد ، باهنر 9 ، باهنر 8 ، بهار 9 ، پلاک... بسته ها را که باز کردیم گونه هایمان پر شد از اشک. من ، بابا مهدی ، مامانی ، خاله الهه ، عزیز ... تو اما سبک بال میخندیدی و نمیدانستی چه شده و همه ی دغدغه ات این بود  که وقتی ما لباس گرم میپوشیم تا برویم بیمارستان ، ماشین بزرگ قرمزت جا نماند و با خودمان برداریم و بتوانی تو حیاط بیمارستان بدوی و بازی کنی! بسته ها ی خاکستری غم تا چند روز گوشه خانه هایمان افتاده بود و ما مثل جن زده ها بهشان زل میزدیم و جرات نمیکردیم به  غ...
6 بهمن 1393

شاعر جان!

امروز به طور اتفاقی فهمیدم تو از خودت شعر میگی و میخونی. داشتی با ماشینهات بازی میکردی و آواز میخوندی: راننده ، راننده من رو ننداز تو چاله فرمون رو محکم بگیر چاله خطرناکه چاله تصادف داره   بهت گفتم این شعر رو مریم جون تو مهد بهت یاد داده؟ گفتی نه. گفتم پس از کجا یاد گرفتی؟ گفتی از خودم! ازونجایی که قافیه و ردیف و وزن شعر خیلی میزون نیست حدس زدم واقعن باید مال خودت باشه. چند ساعت بعد ازت خواستم دوباره شعر راننده ، راننده رو بخونی. گفتی یادم نیست! در صورتیکه شعرهای مهد یا مامان جون رو همیشه وقتی ازت میخوام تکرار کنی با هیجان بیشتری تکرار میکنی. نمیدونم اتفاقی بود یا نه اما میخوام روت زوم کنم و...
29 آذر 1393

بیماری،بیماری، بیماری!

خب شتری که منتظرش بودیم دم خانه مان خوابید ! از روزی که رفتی مهد تقریبن هر یک هفته مریض میشوی! شیاف استامینفون شده است جزو خریدهای روزانه مان ، انگار که بخواهی مثلن ماست یا تخم مرغ یخچالت کم نباشد! تب سنج گوشی هم شده است مثل عینک و کیف پول و موبایلم که وقتی بیرون میرویم چک میکنم حتمن توی کیف دستی ام باشد. به دایی محمود هم زنگ زده ام و گفته است باید تحمل کنی، کودکانی که تازه وارد مهد یا مدرسه میشوند چون پیش ازین در محیط عمومی نبوده اند واکنش طبیعی بدنشان ایجاب میکند بیمار شوند. 6 ماه صبر و تحمل مریضی ها بدن را ایمن میکند و بعد دیگر مریض نمیشود! مریضی ها را تحمل میکنم ، چک کردن دقیقه به دقیقه تبت. اما اخلاقت؟ بغل کردن بچه ها ...
28 آذر 1393

تهران خوب ، تهران بد

آخر مهر بود که برای بابا سفر کاری پیش اومد و من و تو از خدا خواسته چمدونمون رو جمع کردیم تا باهاش همراه بشیم. از مامانی هم خواستیم مارو همراهی کنه تا منم به کارایی که تو تهران داشتم برسم. از قبل توی سایت های تئاتر کودک گشتم و دو تا نمایش عروسکی برات انتخاب کردم که بریم. دوتا نمایش شاد و موزیکال. مشهد نمایش عروسکی سالی یک بار بصورت جشنواره داره اما تهران مرتب برگزار میشه. خب کیفیت همه شون هم خوب نیست اما دیدنش برای چشم های دو ساله تو که هنوز سهل پسندن ، خالی از لطف نیست. روز اول رفتیم فرهنگسرای سرو کنار پارک ساعی. گروه بدقول نمایش بدون اطلاع رسانی ، نمایش رو به مدت یک هفته کنسل کرده بودند و من ناراحت و عصبانی ماندم چه بکنم! با مامانی و تو ...
15 آبان 1393

ماه مهربانت مبارک!

جو فراست توی کتاب "مادر کافی" میگوید بچه ها بین دو تا دو و نیم سالگی باید کم کم از مادر جدا شوند و مهد و کلاس و محیط های اجتماعی را به تدریج تجریه کنند! بابا مهدی میگوید هنوز زود نیست؟ توی مراسم تعزیه عمو محمود ، یوسف چهار ساله به تو پز میدهد من مهد میرم تو که نمیری! تو شلیلی گاز میزنی و اخم میکنی و میگویی میرم که! عروس خاله جان میگوید آفت مهدها مریضی است! توی دوره فامیلی نشسته ایم که  از عفونت گوش دختر یک ساله اش دارد برای همه تعریف میکند و یک هفته بستری شدن کیانا در بیمارستان! مطالب علمی توی اینترنت میگوید مهارت اجتماعی ! مهارت اجتماعی! مامان بابا مهدی میگوید الهی بگردم ، زود نیست؟ مامانی میگوید زرنگه مشالل...
15 مهر 1393

جاده، آبشار، دریا

5 شهریور بود که به پیشنهاد خاله الهه و عمو پنجان راه افتادیم به سمت شمال و قرار شد مامانی اینا و دایی مجید 3 روز بعد از ما حرکت کنند و توی فرح آباد بهم دیگه برسیم.  تجربه های خوب و قشنگی این سفر داشت. از دیدن گنبد قابوس تا خوردن چکدرمه که غذای سنتی ترکمن هاست و خیلی خوشمزه! توی گنبد طاووس شام رفتیم خونه همکلاسی خاله گلاله و عمو پنجان و تو با پسرها شیطنت کردی و یه دسته گل هم آب دادی که اون ، ریختن یک کفگیر چکدرمه روی ظرف یخ بود و آب شدن من از خجالت و دست به کار شدن برای ماست مالی خرابکاریت! بعد ازونجا رفتیم روستای زیارت تو گرگان که منظره و آب و هوای فوق العاده ای داشت و پنجره اتاقی که رو به کوه های سرسبز باز میشد: و بع...
20 شهريور 1393

دوست ، رفیق ، همراهت مبارک پسر!

چیزی که میخوام الان برات تعریف کنم چندتا تا معنی مختلف داره امیر علی من. پس مردونه رو به روم بشین تا بهت بگم: آدمها تو زندگیشون به همراه احتیاج دارند. به هم صحبت. کوچکتر که باشی - مثل حالا- به همبازی احتیاج داری. به اینکه سر یک ماشین مک کویین با همبازی ات دعوا کنی و از گریه و شکست در پس گرفتن ماشینت دنیا برایت به آخر برسه و دو دقیقه بعد بخندی. حالا اگر این همبازی هم خونت باشه ، میشه روش برای تمام عمر حساب کنی. مثل بابا که برای تمام عمر کوهت هست و پشتت. مثل مامان که برای تمام عمرش ، عمرش هستی و جونش. اول اینکه وقتی این موجود کوچولو دنیا بیاد تو نزدیک سه ساله ات هست و هنوز معنی اون تو دنیا برات بی معنیه دوم اینکه وقتی یک هفته بگذره تو...
15 شهريور 1393