امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

4 ماهگی

  عزیز دلم ، امیرعلی من: از اول مهر که دانشگاه میرم بیشتر معنی دوست داشتنت رو میفهمم. پسرم ، بزرگتر که بشی میفهمی " دلتنگی" آدم ها بدجوری به "دوست داشتن " ادم ها مربوط است. ساعتهایی که تو کلاسم و میدانم تو هم پیش مامانی یا عزیز هستی و بهت خیلی هم خوش میگذرد ، باز دلم پیش توست و نگرانم. بزرگتر که بشوی میفهمی نگرانی هم یکی دیگر از همان چیزهایی ست که بدجوری به دوست داشتن مربوط است.     توی ماه چهارم زندگی ات تو غلت زدی و من و بابا برای موفقیت بزرگ چهار ماهگی ات میخندیدیم. میخواستیم مطمین شویم اتفاقی نبوده است که دست به دامن این توپ زرد شدیم :   اولین عروسی ای که رفتی نامزدی فایزه جون بود، ...
15 مهر 1391

سه ماهگی

پسر گلم دیگه دو ماهت تموم شده. آخرین باری که تو گهواره ات خوابوندمت دقیقا تو ٦١ روزگی ات بود چون تو شروع کردی به غالت زدن. این اولین عکس از سه ماهگی و آخرین عکس از تو گهواره خوابیدنه:   ادنباله سه ماهگی در ادامه مطلب         از کارهای مهمت در ورود به سه ماهگی غلت زدن و علاقه شدیدت به دمر خوابیدنه. طوری که تا به پشت میخوابونمت تو همون خواب باز غلت میزنی و دستت زیرت میمونه! هنوز نمیتونی دستت رو درست از زیرت آزاد کنی و چون از شونه راست میغلتی در نتیجه دست راستت همیشه طلفک میشه . اوایل یعنی ٥-٦ روز اول اینقدر غلت میزدی: که گاهی صورتت میافتاد تو ملحفه و مامان هول میکرد. همزمان آبریزش دهانت هم ...
16 شهريور 1391

بهداشت، واکسن ، وررود به سه ماهگی

  وزن نخودم در پایان دو ماهگی: 6200 قد: 62 دیروز رفتیم بهداشت. من و تو و بابایی و مامان مامانی. قدت خدارو شکر خوب رشد کرده بود اما خانم بهداشت دعوام کرد گفت وزنش کم رشد کرده. به خانم بهداشت گفتم راستش ماه پیش که افزایش وزنش رو دیدم ترسیدم خیلی غول بشه این ماه کمتر دادم. شبها کمتر دادم . دعوام کرد گفت باید شب تا صبح هم هر دو ساعت باید از خواب بیدارت کنم و بدم. بعد مامان روش رو کرد اونور و بابا پاهات رو گرفت و خانم بهداشت جیزززززززززززز... قبلش قطره استامینفون داده بودم تا کمتر اذیت بشی و تو هم خوابیدی. خونه مامان مامانی بودیم که یهو ساعت 4 عصر با گریه پریدی از خواب. بعد شروع استامینفون هر 4 ساعت و ...شب خونه مامانی بابایی خوابی...
16 مرداد 1391

دو ماهگی به روایت توصیف + تصویر

  پسرک نازم از هیجان انگیزترین کارهای تو برای من این بود که در 43 روزگی شروع کردی به زدن اسباب بازی های دشکچه ی بازی ات و از پنجاه روزگی  پاهات رو هم بلند میکردی و همزمان میزدیشون: شروع شناختن دستهات هم به این شکل بود که دستت رو مشت میکردی رو به جلو و دقیقه ها بهشون خیره میشدی ، یعنی چهل و پنج روزگی:   زبون درازی هم که دیگه بهتره نگم ، چپ و راست زبون درازی میکنی بهم و جوابم رو میدی اینجوری: یکی دیگه از کارهات اینه تا میری تو تخت خودت و مامان این آویزهای تختت رو کوک میکنی خیره میشی و گوش میدی به صدای موزیک: مامان رسما برات دوست پیدا کرده - هوراااااا آشنایی با اولین دوستت در 54 روزگی - امیر علی جو...
15 مرداد 1391

اولین خنده ارادی نخودم در 35 روزگی

در پانزده روزگی: قد:56 وزن: 4800 در سی روزگی: قد:59 وزن: 5900 از تولدت تا امروز زیاد برام خندیده بودی اما همه اش خنده های غیر ارادی و بیشتر تو خواب بود که با فرشته ها حرف میزدی اما امروز تو ٣٥ روزگی اولین خنده اختیاری ات رو تو بغل مامان کردی.                                   عکسها در ادامه مطلب   این یه سریال از خوابیدنت که همه جور حالت توش هست. اخم ، لب غنچه کردن ، خنده ی غیر ارادی ... قربون این ژستت اینجا هم خوابی اما چ...
20 تير 1391

بابابزرگ های مهربون

بابای مامانی بهت  یک دفترچه حساب پس انداز  داد و تو اولین دفترچه حسابت رو به نام خودت در ده روزگی دریافت کردی با یه عالمه پول توش! بابای بابایی هم به افتخارت یه ولیمه مفصل داد و کل فامیل ها و دوست هامون رو دعوت کرد. تقریبا صد وپنجاه نفری بودیم.تو امروز درست سی روزه شدی. توی مهمونی همه میومدن ازت عکس میگرفتن ولی تو نخود مامان همه اش خواب بودی.   اینم یه عکس خانوادگی بعد از رفتن مهمونها: ...
15 تير 1391

ختنه کنان

توی ١٦ روزگی رفتیم اول تست تیرویید ازت گرفتیم و خوشبختانه خیلی بیتابی نکردی. اینجت بغل مامان مامانی هستی. اینم دستهای ١٦ روزه ات بعد سر دم ات رو چیدیم نخود مامان. اسمت شده نخود. چغک هم بهت میگیم. ولی من نخود بیشتر دوست دارم عشق مامان. این عکس بعد از خوابیدن توست و بعد یک ساعت ونیم گریه و خوردن قطره استامینفون.   با خاله زهرا پاهات رو گرفتیم و پوشکت رو عوض کردیم . اینجا هم از دست ما هنوز دلخوری. ای بخشکیم به این شانس! ...
31 خرداد 1391

حموم دهه و شناسنامه دار شدن تو + دفترچه حساب

امروز ده روزگی تو بود و اول از همه تبرییییییییییکککککککککککککک پسر با هویت من: دوم اینکه نافت تا ده روزگی نیفتاد و ما دیگه نمیشد بیشتر ازین برای حموم کردنت صبر کنیم. شب قبل موها و پشت مامان رو چشبوندند و فردا همه برای ناهار خونه ما و به افتخار تو فسقلی دعوت بودند. من رو کاگرمون حموم کرد و ماساژ داد. تو رو مامان بابایی زحمت کشیدند و حموم کردند و تو توی حموم جیک نزدی پسرک تمییز و آب دوستم. حوله های خوشگل سیسمونی ات هم افتتاح شد. از حموم که اومدیم کلی اسپند برات دودو کردن. آ قربونش شم. بابات هم بعد از من و تو رفت حموم تا سه دسته گل تو عکس به دوربین بخندند:     تویی تو بغل مامان مامانی:   حسنی ش...
25 خرداد 1391

خونه رفتن

من از شدت درد بخیه از تو اتاق با ویلچر رفتم تو ماشین . از تو پارکینگ خونه هم تا بالا با صندلی چرخدار کامپیوتر. دم در یک سوپرایز داشتیم. خاله زهرا برای تو رو تخته نوشته:     اتاقت که منتظر اومدن تو بود و تو بلاخره اومدی.دست مامان مامانی و بابای مامانی درد نکنه به خاطر اینهمه زحمت و اینهمه وسایل خوشگل که برای خریدشون من رو بردند و با سلیقه من و خودشون این اتاق خوشگل رو به تو هدیه دادند.     اولین خوابت تو اتاق مامان و بابا   و خوابت کنار من   خونه که اومدیم دیدم از پشت پنجره اتاقت هنوز صدا میاد. قمری پشت پنجره اتاقت منتظر اومدنت مونده بود.  این قمری...
16 خرداد 1391