مامان بزرگ های مهربون و خاله الهه جون و پایان ده روز
ده روز گذشت.ده روز همه پیش ما بودندو مامان مامانی تو این ده روز بابای مامانی و خونه زندگی رو گذاشت و پیش ما خوابید و مواظب من و تو بود . من بداخلاق بودم. درد داشتم . اما مامان مامانی صبور بود و باحوصله. از مهمونا پذیرایی میکرد و مثل پروانه دور من و تو میگشت.ممنون مامان مامانی. مامان بابایی هم برای من غذاهای مقوی درست میکرد و برای همه مون میاورد. واسه اونایی هم که نبودن میفرستاد. کلی حواس مامان بابایی این مدت پیش ما بود. مرسی مامان بابایی. خاله الهه هم از کلاس های دانشگاهش زد و این چند روزی که مشهد بود همه اش از من و تو مراقبت کرد. خاله الهه خواب نداشت به خاطر ما. ممنون خاله الهه. بعد ده روز اولین شبی بود که ما سه تا باهم تو خونه تنها...
نویسنده :
مامان شازده کوچولو
10:38