امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دنیای این روزای من

بیمارستان

1391/3/15 20:44
752 بازدید
اشتراک گذاری

 

مامانی و تو ریکاوری دو ساعت نگه داشتن. بعد از کلی فشار دادن دل مامانی ، آوردنم تو بخش. اونجا کلی همه منتظر من و تو بودن. مامان مامانی و بابای مامانی و مامان بابای بابایی و خاله ها و دایی ها و عموها و عمه تو. خاله های مامانی و دخترخاله هاش و عروس خاله هاش و...+ یک عالمه گل و سبد گل. که از دیدن همه شون خیلی خوشحال شدم. بعد تو بیمارستان بابای بابایی و عمو هات و زن عمو و عمه ات به من یع عالمه کادو دادند و مامان بابایی هم به تو این دستبند خوشگل رو داد:

 

مامان مامانی هم به من یه سرویس خوشگل کادو داد و بابای بابایی هم یک دفترچه حساب تپل به تو.

بابابزرگ ساعت 1 ظهر تو گوش هات اذون خوند و تو مسلمون کوچولوی خودم شدی. بعد مهمونا یکی یکی اومدن دیدنمون.

بعد من و تو تنها شدیم و مامانی همه اش به تو ور میرفت اما از درد بخیه نمیتونست بغلت کنه.

 

از خاله ممنون که عکس به این واضحی از هیکل شما در بدو تولد گرفته.

ببخشید مامانی بابت دستکش ها. کلی ناخونات بلند شده بود تو این 41 هفته.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
25 مهر 91 23:17
سلام ...ماشالله ...انشالله دامادش کنی ...ماشالله 100000000000000000ماشالله خیلی نازه

ممنون زینب جون. لطف داری.

الهه
3 آبان 91 21:56
خیلی با احساس نوشته شده بود هم خندیدم هم گریه کردم ولی از اینکه مامان شازده کوچولو این قدر دیر سایت را به خاله بزرگه معرفی کرده ناراحت شدم



خاله جون خیلی وقت نیست اینجا راه افتاده :-)