از نیامدن...
از نیامدن تو امروز گریه کردم.41 هفته گذشته و هنوز خبری نیست. که تو در را بکوبی و بگویی تق تق . من اومدم مامانی. تق تق ، دالی بابایی.
دکترت تنهایمان گذاشته و امروز مامانی در به در کوچه های شهر شد برای دومین بار تا یک دکتر پیدا کند که ریسک زایمان طبیعی مامانی رو قبول کنه . تو تپل شده ای و همه دست رد زدند به سینه مامانی. پسرک 4 کیلو 250 ای من انگار قرار است تقدیر چیز دیگری باشد.
امروز از خونه تا حرم پیاده رفتم تا تو بیایی. کیسه ی آبی بترکد. سری پایین بیاید. نشد که نشد. ناهار رفتیم با بابا رستوران امید تو ارگ و بابا من رو دلداری داد. بعد هم بابا برای اینکه سر من رو گرم کنه با عمو پژمان عکس های من و بابا را دادن به یک نرم افزار تو کامپیوتر تا اون حدس بزنه تو احتمالا چه شکلی میشی که نرم افزار این حدس ها رو زد:
!!!!!!!!!!!!!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی