امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

25 ماهگی

اول تیر رفتیم استانبول. قرار بود خوش بگذرد اما تو مریض شدی و ناخوشی تو ، ناخوشی من شد. تب و سرما خوردگی و بدغذایی و برنج های نیم پز استانبول و ... خدارو شکر موز میخوردی. خدا رو شکر در مریضی هم عاشق بازی کردنی و میشود لبخندت رو دید: تنها روزی که به من واقعن خوش گذشت روزی بود که توی پارک آبی به تو واقعن خوش گذشت. آنقدر مظلوم شدخ بودی که بی حال روی کالسکه سفری ات میفتادی. تو عمه مهیار: به مرغ های دریایی غذا دادی و خندیدی و خندیدم! بابایی علی همه جا حواسش بود برات موز پیدا کنه: و غذاهایی که تو حتی نگاهشان هم نمیکردی: خب ، بابا مهدی اگر بود شاید طور دیگری میشد. قول بدهیم دیگر بدون بابا ...
23 مرداد 1393

شکرنامه دوسالگی

خدا رو شاکرم برای هفت نعمت بزرگ سال گذشته: سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی! خب چه کنم برایم بزرگ است. مهم است. اینکه مریضی ای از عزیزانم زانوهای غم را به بغلمان نینداخت یعنی 7 بار شکر. و 7 یعنی بینهایت! خدا رو شکر میکنم برای هم زبانی ات که توی 2 سالگی میتوانی اینقدر خوب حرف بزنی و هم زبانم باشی. بهم صبح بخیر بگویی و بعد با خنده بگویی بریم صبحانه بخوریم؟ من خودم را توی رختخواب لوس کنم و کش و قوس بیاورم و توی دو ساله نازم را بکشی و بگویی صبحانه ات رو بیارم تو اتاق مامانا؟! من تعجب کنم و توی دلم ذوق کنم و بگم آره امروز تو به من صبحانه بده ، اونم توی رختخواب! تو بدوی تا آشپزخانه و صدای بدو بدوی برگشتنت...
23 خرداد 1393

نهنگ اقیانوس های من ، تولدت مبارک!

15 خرداد امسال هم به دنیا آمدنت در سال نهنگ را باز هم با همین نشانه جشن گرفتیم. "مثل نهنگ ، بزرگ پهنه اقیانوس ها باش" این میز و صندلی خوشگل که بصورت سوپرایز با مجلسمون جور شد ، کادوی عزیز جونت بود: از چند روز قبل شروع کردم به درست کردن این بیسکویت های تم دار ، همراه با مامانی مهربونت. قالب نهنگ توی بازار نبود و از قابلیت های مهندسی استفاده کردم و رشته ام به دادم رسید :-) پلکسی و لیزر! باز هم قابلیت های رشته ام و نرم افزار اتوکد! جالبه بدونی از فتوشاپ استفاده نکردم! خب شکلاتهای خوشگلی از کار درومد. این هم کارتهایی که خودم طراحی و درست کردم برای نوشتن یادگاری. و سوت سوتک برای بچه ها . ا...
20 خرداد 1393

22 و 23 ماهگی

22 ماهگی - عیدت مبارک عید باشه و ما گل نکاریم؟ گل نخریم؟ برای باغچه مامانی ، برای هفت سین خودمان. بوی این گلها جان جفتمان را تازه کرد: عیدی ای که مامانی و بابایی عباس بهت دادند غافل گیرت کرد حسابی ! اینقدر ذوق کردی که حدسش سخت بود! تا تهران هم رفتیم : این هم عیدی هایی که مامان خودش درست کرد تا تو به مهمونهای کوچولوی عیدمون بدی:   23 ماهگی بعضی روزها دست هم را میگیریم و میریم کتاب میخریم. اینجا یکی از جاهایی هست که دوست داریم.تو هم برای خودت خوب میچرخی: بعضی روزها هم بازی هست و هم آموزش. کودکان دو ساله توانایی کار کردن با بیش از دو رنگ را ندارند به همین خاطر ما هم این د...
16 فروردين 1393

کتابهای خوب برای یک تا دو ساله ها

به عنوان کسیکه از 15 سالگی دستی به قلم دارد و کتابهای زیادی تا امروز خوانده و در حوزه اربیات داستانی فعال بوده ، سیر در کتابهای کودک برایم همیشه و حتی قبل از مادر شدنم اهمیت داشته. ولی کتابهایی که بعد از به دنیا آمدن تو خونده ام دو دسته بودند. یکی اونهایی که برای من مادر خوب بود و یکی اونهایی که برای تو  خوب بود. کتابهای من: همیشه سعی کنیم وقتی کتابی رو برمیداریم برای کودکمون بخونیم ، اسم نویسنده و ناشر رو بلند بخونیم و بگیم نویسنده اش ... هست و ناشرش ... هست. به سن کودکتون اهمیت ندین . وقتی به حرف بیفته میبینید یه روز که خودش کتاب برداشته بدو بدو میاد پیشتون و میگه مامان نویسنده اش کیه؟! خب حالا کتابهای خوبی که پسرم ...
11 فروردين 1393

19-20-21 ماهگی

19 ماهگی شب چله ی امسال مامان یه ذوق دیگه داشت که با همه شب چله ها فرق داشت. لذت انجام دادن کاری برای تو و شاد کردنت و ثبت لحظه ها ، در تمام مناسبتها با من هست. برات تکه دوزی روی لباست کردم که شکل هندونه داشت و با مامانی مهربونت نشستیم تارت انار درست کردیم. رولت شیرینی هندوونه. تزیینات میوه... بخند مهربونم... عزیزت هم شب چله کیش بودن و وقتی برگشتن برای تو یه سوغاتی خوشگل آوردن که کلی ذوق کردی. رابطه تو ودلارام هم خیلی بامزه ست. با زبون فضایی خودت میگی دلارام رو بدین بغل من تا باهاش بازی کنم! اینم یه عکس از توی دهکده شاندیز که مامان فضاش رو خیلی دوست داره.          ...
15 اسفند 1392

16-17-18 ماهگی

16 ماهگی این عکس رو میزارم تا بدونی در زمان نوپایی تو ، شهرمون با اتفاقات خوبی همراه بود. توی 16 ماهگی دایره رو کاملن میشناسی و وقتی از روی پازل آیپدت میگم کو دایره نشونم میدی. چندوقته که نقاشی هم میکنی و یه خط میکشی میگم این چیه؟ میگی هاپو! 17 ماهگی صحنه هایی از شخصیت مستقل تو! یک کادوی خوب به مناسبت روز عید غدیر که عزیز جونت بهت داد. ممنوننننننن ! من کمی تا قسمتی از دست شما تو خونه نجات پیدا کردم به واسطه سرگرم شدنت با این دودر! به ماشین میگی :دودر! 18 ماهگی: بعد از یک سالگیت عکسهات رو بر اساس سن تولدت فولدر بندی میکنم و هر سه ماه یک پست میزارم. الان که دارم مینویسم 18 ماهه هستی و واقعن شر شدی....
15 آذر 1392

13 و 14 و 15 ماهگی به روایت تصویر و کلمه

 13 ماهگی توی این سن : میدوی - توپ رو با پاهات شوت میکنی- دراز کش از پله بالا میری اما ایستاده و مثل ادم بزرگها از پله پایین میای   بعد از انتخابات ریاست جمهوری - مردم به خیابونها ریختن و ماهم رفتیم بلوار سجاد و پیروزی روحانی رو جشن گرفتیم . تو اما خواب بودی و توپ هم تکونت نمیداد! نیمه شعبان - جشن هرساله های که سر کوچه مامانی برگزار میشه و من تو رو برای دومین سال بردم.   14 ماهگی یادت دادم دستت رو به دیوار بگیری و ایستاده از پله بالا و پایین بری.   به دنیا اومدن دلارام: ملاقات دلارام و بهناز جون: عادت تلفن جواب دادنت و ایو گفتنت. چه زود داری بزرگ میشی مرد کوچکم... ...
15 شهريور 1392

شکرنامه یک سالگی

چیزهای خوب و زیادی هست که باید بعد از یک سالگی تو خدارو شکر کرد. خدارو شکر میکنم برای:   سالم و چاقالو به دنیا اومدی زردی نداشتی کولیک نداشتی خوابت به موقع و زود و سر دو ماهگی تنظیم شد نگران غلت زدن و سینه خیز و نشستنت نشدم و خودت زودی همه این کارهارو کردی زارزویلا که مخصوص بچه های زیر یک ساله و خیلی هم شایع نگرفتی دندونات به موقع درومد زود راه رفتی درسم رو با معدل خوب همراه با مواظبت از تو کمک مامان خوبم و عزیز جون به یه جاهایی رسوندم پدرت مثل خیلی از مردهای دیگه نسبت به کارهای تو بی تفاوت نیست و کمکم میکنه همه مون تا این لحظه سالمیم- اون مثلث که قبلن صحبتش رو کردم و.... بخاطر تمام لحظاتی که خوشبختیم و میخند...
5 تير 1392