شکرنامه دوسالگی
خدا رو شاکرم برای هفت نعمت بزرگ سال گذشته: سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی!
خب چه کنم برایم بزرگ است. مهم است. اینکه مریضی ای از عزیزانم زانوهای غم را به بغلمان نینداخت یعنی 7 بار شکر. و 7 یعنی بینهایت!
خدا رو شکر میکنم برای هم زبانی ات که توی 2 سالگی میتوانی اینقدر خوب حرف بزنی و هم زبانم باشی. بهم صبح بخیر بگویی و بعد با خنده بگویی بریم صبحانه بخوریم؟
من خودم را توی رختخواب لوس کنم و کش و قوس بیاورم و توی دو ساله نازم را بکشی و بگویی صبحانه ات رو بیارم تو اتاق مامانا؟!
من تعجب کنم و توی دلم ذوق کنم و بگم آره امروز تو به من صبحانه بده ، اونم توی رختخواب!
تو بدوی تا آشپزخانه و صدای بدو بدوی برگشتنت را بشنوم و با خودم حدس بزنم یعنی چی برایم صبحانه میاوری؟!
بعد تو مشتی چیپس در دهانم بتپانی و من با لبخند و چشم های نشسته و رودربایسی چیپس شور رو بجوم و به زور از گلوی خشکم قورت بدهم و به زورتر بگویم مرسی مامان خیلی خوشمزه بود!
چقدر دنیایم پر از ریزه کاری شده که میتوانم بخاطرش شاکر باشم.
بعد بهم اصرار کنی حالا تو صبحانه من رو بده و بعد صبحانه اصرارتر که برویم کتاب " مک کویین " بخونیم؟
داری بزرگ میشوی و من خیلی چیزی ندارم که به حس کنجکاوی ات هدیه کنم. باید بروی ازین خانه بیرون و با دنیای بزرگ تر بیرون سر و کله بزنی پسرجان!
دعا میکنم مهد که میگزارمت برایت پر از اتفاق های خوب باشد و پر از شکرنامه!