11 ماهگی
تو وقتی بابای عمو پژمان رو برای اولین بار میبینی:
در ادامه تهران گردی های مامان و مامان بزرگ و تو برای کار مامان تو دانشگاه شهید بهشتی ، یک روز که ناهار رفتیم طبقه پنجم پاساژ قایم که یک رستوران گالری بود:
میشه اردیبهشت باشه و با شکوفه ها عکس نگرفت؟
****
تو و آشنایی ات با حیوانات:
گربه هارو دوست داری و هر روز میبینی . بابایی 3 تا بچه گربه رو از روزی که من تو رو به دنیا آوردم تو حیات خونه بزرگ میکنه همزمان و تو دیگه به دیدنشون عادت داری.
اولش رابطه ی خیلی خوبی با هاپوها نداشتی. اما ارتباط صمیمی رهام رو که با اونها دیدی ، ترست ریخت . مرسی رهامی ، مرسی نرگسی.
شجاع شدی و به این روز افتادی:
حالا باید یکی میومد و تو رو از موهای اون طفلک جدات میکرد!
مامان آوردن یک حیوون خونگی رو تو برنامه زندگیت گذاشته برای وقتی که بدونی تمیزی و کثیفی رو از هم تشخیص بدی و دستی رو که تو دهن حیوون کردی تو دهن خودت نکنی! یا مثلن یک گاز جوجه کباب به اون ندی و یک گاز هم خودت ! خببببب فک کنم بشه 3-4 سالگیت!
واکنشت نسبت به اسب ها ی باشگاه عمو احسان افتضاح بود پسر!
اینطوری که نمیشه هیچ اسب سفیدی و سوار شد و بشی شاهزاده ی رویاهای یک دختر.
راجع به این مسئله باید از پدرت بخوام چیزهای خوبی بهت یاد بده و در گوشی بهت بگم پدرت تو این زمینه یک قهرمان دلفریبه پسر!
نسبت به پونی ها مردونه تر عمل کردی !
*****
بازیهای 11 ماهگی:
توانای بستن در بطری ها
ریختن مداد ها از جامدادی به زمین و دوباره چیدنشون داخل جامدادی:
گاهی هم برای مدادها جایی جالب تر از جامدادی در نظر میگیری پسر خلاق!
اینم از دردسرهای هر روزه مان که سر از یه جا در میاری:
*******
توانایی 11 ماهگی:
دراوردن جورابها از پات وقتی که از بیرون مییایم دقیقن از روی حرکات بابایی این کا رو تقلید میکنی