امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دنیای این روزای من

جاده، آبشار، دریا

5 شهریور بود که به پیشنهاد خاله الهه و عمو پنجان راه افتادیم به سمت شمال و قرار شد مامانی اینا و دایی مجید 3 روز بعد از ما حرکت کنند و توی فرح آباد بهم دیگه برسیم.  تجربه های خوب و قشنگی این سفر داشت. از دیدن گنبد قابوس تا خوردن چکدرمه که غذای سنتی ترکمن هاست و خیلی خوشمزه! توی گنبد طاووس شام رفتیم خونه همکلاسی خاله گلاله و عمو پنجان و تو با پسرها شیطنت کردی و یه دسته گل هم آب دادی که اون ، ریختن یک کفگیر چکدرمه روی ظرف یخ بود و آب شدن من از خجالت و دست به کار شدن برای ماست مالی خرابکاریت! بعد ازونجا رفتیم روستای زیارت تو گرگان که منظره و آب و هوای فوق العاده ای داشت و پنجره اتاقی که رو به کوه های سرسبز باز میشد: و بع...
20 شهريور 1393

دوست ، رفیق ، همراهت مبارک پسر!

چیزی که میخوام الان برات تعریف کنم چندتا تا معنی مختلف داره امیر علی من. پس مردونه رو به روم بشین تا بهت بگم: آدمها تو زندگیشون به همراه احتیاج دارند. به هم صحبت. کوچکتر که باشی - مثل حالا- به همبازی احتیاج داری. به اینکه سر یک ماشین مک کویین با همبازی ات دعوا کنی و از گریه و شکست در پس گرفتن ماشینت دنیا برایت به آخر برسه و دو دقیقه بعد بخندی. حالا اگر این همبازی هم خونت باشه ، میشه روش برای تمام عمر حساب کنی. مثل بابا که برای تمام عمر کوهت هست و پشتت. مثل مامان که برای تمام عمرش ، عمرش هستی و جونش. اول اینکه وقتی این موجود کوچولو دنیا بیاد تو نزدیک سه ساله ات هست و هنوز معنی اون تو دنیا برات بی معنیه دوم اینکه وقتی یک هفته بگذره تو...
15 شهريور 1393

25 ماهگی

اول تیر رفتیم استانبول. قرار بود خوش بگذرد اما تو مریض شدی و ناخوشی تو ، ناخوشی من شد. تب و سرما خوردگی و بدغذایی و برنج های نیم پز استانبول و ... خدارو شکر موز میخوردی. خدا رو شکر در مریضی هم عاشق بازی کردنی و میشود لبخندت رو دید: تنها روزی که به من واقعن خوش گذشت روزی بود که توی پارک آبی به تو واقعن خوش گذشت. آنقدر مظلوم شدخ بودی که بی حال روی کالسکه سفری ات میفتادی. تو عمه مهیار: به مرغ های دریایی غذا دادی و خندیدی و خندیدم! بابایی علی همه جا حواسش بود برات موز پیدا کنه: و غذاهایی که تو حتی نگاهشان هم نمیکردی: خب ، بابا مهدی اگر بود شاید طور دیگری میشد. قول بدهیم دیگر بدون بابا ...
23 مرداد 1393

شکرنامه دوسالگی

خدا رو شاکرم برای هفت نعمت بزرگ سال گذشته: سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی و سلامتی! خب چه کنم برایم بزرگ است. مهم است. اینکه مریضی ای از عزیزانم زانوهای غم را به بغلمان نینداخت یعنی 7 بار شکر. و 7 یعنی بینهایت! خدا رو شکر میکنم برای هم زبانی ات که توی 2 سالگی میتوانی اینقدر خوب حرف بزنی و هم زبانم باشی. بهم صبح بخیر بگویی و بعد با خنده بگویی بریم صبحانه بخوریم؟ من خودم را توی رختخواب لوس کنم و کش و قوس بیاورم و توی دو ساله نازم را بکشی و بگویی صبحانه ات رو بیارم تو اتاق مامانا؟! من تعجب کنم و توی دلم ذوق کنم و بگم آره امروز تو به من صبحانه بده ، اونم توی رختخواب! تو بدوی تا آشپزخانه و صدای بدو بدوی برگشتنت...
23 خرداد 1393

نهنگ اقیانوس های من ، تولدت مبارک!

15 خرداد امسال هم به دنیا آمدنت در سال نهنگ را باز هم با همین نشانه جشن گرفتیم. "مثل نهنگ ، بزرگ پهنه اقیانوس ها باش" این میز و صندلی خوشگل که بصورت سوپرایز با مجلسمون جور شد ، کادوی عزیز جونت بود: از چند روز قبل شروع کردم به درست کردن این بیسکویت های تم دار ، همراه با مامانی مهربونت. قالب نهنگ توی بازار نبود و از قابلیت های مهندسی استفاده کردم و رشته ام به دادم رسید :-) پلکسی و لیزر! باز هم قابلیت های رشته ام و نرم افزار اتوکد! جالبه بدونی از فتوشاپ استفاده نکردم! خب شکلاتهای خوشگلی از کار درومد. این هم کارتهایی که خودم طراحی و درست کردم برای نوشتن یادگاری. و سوت سوتک برای بچه ها . ا...
20 خرداد 1393

22 و 23 ماهگی

22 ماهگی - عیدت مبارک عید باشه و ما گل نکاریم؟ گل نخریم؟ برای باغچه مامانی ، برای هفت سین خودمان. بوی این گلها جان جفتمان را تازه کرد: عیدی ای که مامانی و بابایی عباس بهت دادند غافل گیرت کرد حسابی ! اینقدر ذوق کردی که حدسش سخت بود! تا تهران هم رفتیم : این هم عیدی هایی که مامان خودش درست کرد تا تو به مهمونهای کوچولوی عیدمون بدی:   23 ماهگی بعضی روزها دست هم را میگیریم و میریم کتاب میخریم. اینجا یکی از جاهایی هست که دوست داریم.تو هم برای خودت خوب میچرخی: بعضی روزها هم بازی هست و هم آموزش. کودکان دو ساله توانایی کار کردن با بیش از دو رنگ را ندارند به همین خاطر ما هم این د...
16 فروردين 1393

کتابهای خوب برای یک تا دو ساله ها

به عنوان کسیکه از 15 سالگی دستی به قلم دارد و کتابهای زیادی تا امروز خوانده و در حوزه اربیات داستانی فعال بوده ، سیر در کتابهای کودک برایم همیشه و حتی قبل از مادر شدنم اهمیت داشته. ولی کتابهایی که بعد از به دنیا آمدن تو خونده ام دو دسته بودند. یکی اونهایی که برای من مادر خوب بود و یکی اونهایی که برای تو  خوب بود. کتابهای من: همیشه سعی کنیم وقتی کتابی رو برمیداریم برای کودکمون بخونیم ، اسم نویسنده و ناشر رو بلند بخونیم و بگیم نویسنده اش ... هست و ناشرش ... هست. به سن کودکتون اهمیت ندین . وقتی به حرف بیفته میبینید یه روز که خودش کتاب برداشته بدو بدو میاد پیشتون و میگه مامان نویسنده اش کیه؟! خب حالا کتابهای خوبی که پسرم ...
11 فروردين 1393