امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دنیای این روزای من

19-20-21 ماهگی

19 ماهگی شب چله ی امسال مامان یه ذوق دیگه داشت که با همه شب چله ها فرق داشت. لذت انجام دادن کاری برای تو و شاد کردنت و ثبت لحظه ها ، در تمام مناسبتها با من هست. برات تکه دوزی روی لباست کردم که شکل هندونه داشت و با مامانی مهربونت نشستیم تارت انار درست کردیم. رولت شیرینی هندوونه. تزیینات میوه... بخند مهربونم... عزیزت هم شب چله کیش بودن و وقتی برگشتن برای تو یه سوغاتی خوشگل آوردن که کلی ذوق کردی. رابطه تو ودلارام هم خیلی بامزه ست. با زبون فضایی خودت میگی دلارام رو بدین بغل من تا باهاش بازی کنم! اینم یه عکس از توی دهکده شاندیز که مامان فضاش رو خیلی دوست داره.          ...
15 اسفند 1392

16-17-18 ماهگی

16 ماهگی این عکس رو میزارم تا بدونی در زمان نوپایی تو ، شهرمون با اتفاقات خوبی همراه بود. توی 16 ماهگی دایره رو کاملن میشناسی و وقتی از روی پازل آیپدت میگم کو دایره نشونم میدی. چندوقته که نقاشی هم میکنی و یه خط میکشی میگم این چیه؟ میگی هاپو! 17 ماهگی صحنه هایی از شخصیت مستقل تو! یک کادوی خوب به مناسبت روز عید غدیر که عزیز جونت بهت داد. ممنوننننننن ! من کمی تا قسمتی از دست شما تو خونه نجات پیدا کردم به واسطه سرگرم شدنت با این دودر! به ماشین میگی :دودر! 18 ماهگی: بعد از یک سالگیت عکسهات رو بر اساس سن تولدت فولدر بندی میکنم و هر سه ماه یک پست میزارم. الان که دارم مینویسم 18 ماهه هستی و واقعن شر شدی....
15 آذر 1392

13 و 14 و 15 ماهگی به روایت تصویر و کلمه

 13 ماهگی توی این سن : میدوی - توپ رو با پاهات شوت میکنی- دراز کش از پله بالا میری اما ایستاده و مثل ادم بزرگها از پله پایین میای   بعد از انتخابات ریاست جمهوری - مردم به خیابونها ریختن و ماهم رفتیم بلوار سجاد و پیروزی روحانی رو جشن گرفتیم . تو اما خواب بودی و توپ هم تکونت نمیداد! نیمه شعبان - جشن هرساله های که سر کوچه مامانی برگزار میشه و من تو رو برای دومین سال بردم.   14 ماهگی یادت دادم دستت رو به دیوار بگیری و ایستاده از پله بالا و پایین بری.   به دنیا اومدن دلارام: ملاقات دلارام و بهناز جون: عادت تلفن جواب دادنت و ایو گفتنت. چه زود داری بزرگ میشی مرد کوچکم... ...
15 شهريور 1392

شکرنامه یک سالگی

چیزهای خوب و زیادی هست که باید بعد از یک سالگی تو خدارو شکر کرد. خدارو شکر میکنم برای:   سالم و چاقالو به دنیا اومدی زردی نداشتی کولیک نداشتی خوابت به موقع و زود و سر دو ماهگی تنظیم شد نگران غلت زدن و سینه خیز و نشستنت نشدم و خودت زودی همه این کارهارو کردی زارزویلا که مخصوص بچه های زیر یک ساله و خیلی هم شایع نگرفتی دندونات به موقع درومد زود راه رفتی درسم رو با معدل خوب همراه با مواظبت از تو کمک مامان خوبم و عزیز جون به یه جاهایی رسوندم پدرت مثل خیلی از مردهای دیگه نسبت به کارهای تو بی تفاوت نیست و کمکم میکنه همه مون تا این لحظه سالمیم- اون مثلث که قبلن صحبتش رو کردم و.... بخاطر تمام لحظاتی که خوشبختیم و میخند...
5 تير 1392

تولد ، تولد ، تولدت مبارک - یک سالگی

تا 12 ماهگیت تو این توانایی ها رو داری: راه رفتن دویدن از پله بالا و پایین رفتن با موبایل و آیپد میتونی از روی عکسهای سیو شده در گوشی به ببا یا من یا خاله زهرا و عمه زنگ بزنی دایره کلمات: بابا- بده - بیا - نه - با (آّّب)- چش (چشم)- ایو (الو)- میو(صدای گربه) - هاپو- پیشی- دَ(دست) عکس از دویدنت: تولد رهام:     اولین سالی که برای بابا ، روز پدری براش گرفتیم با یک شمع رو کیکش که عدد یک رو نشون میده. خدا بابا مهدی رو برای جفتمون 120 ساله کنه و نگهدارش باشه:   کیف گردنت میندازی و توی خونه برای خودت میچرخی: اولین عروسی ای که با پای خودت اومدی - 26 اردیبهشت از دردسرهای زود راه افتا...
16 خرداد 1392

11 ماهگی

تو وقتی بابای عمو پژمان رو برای اولین بار میبینی: در ادامه تهران گردی های مامان و مامان بزرگ و تو برای کار مامان تو دانشگاه شهید بهشتی ، یک روز که ناهار رفتیم طبقه پنجم پاساژ قایم که یک رستوران گالری بود: میشه اردیبهشت باشه و با شکوفه ها عکس نگرفت؟     **** تو و آشنایی ات با حیوانات: گربه هارو دوست داری و هر روز میبینی . بابایی 3 تا بچه گربه رو از روزی که من تو رو به دنیا آوردم تو حیات خونه بزرگ میکنه همزمان و تو  دیگه به دیدنشون عادت داری. اولش رابطه ی خیلی خوبی با هاپوها نداشتی. اما ارتباط صمیمی رهام رو که با اونها دیدی ، ترست ریخت . مرسی رهامی ، مرسی نرگسی. شجاع شدی و به این روز افت...
15 ارديبهشت 1392

وقتی تو توی 10 ماه و نیمگی راه میری!

  باید ذوق گذاشتن این عکسها رو اینطوری تشریح کنم و اعتراف کنم حس بچه ای رو دارم که کارنامه با معدل بیست اش رو داره میبره خونه تا مامانش ببینه! اصلن باورم نمیشه اینقدر ناکهانی راه افتادی. فکر میکردم راه رفتن بچه ها اینطوریه که روز اول دو سه قدم برمیدارن و می افتن ، بعد 5 یا 6 قدم و ... هی به ترتیب و روز به روز زیاد میشه. ولی تو دیروز که از خواب بلند شدی و داشتی با آهنگ خاله ستاره خودت رو تکون میدادی کنار مبل ،یهو ازون ور حال دویدی و خودت رو پرت کردی تو بغل من این ور حال!اونم حال بلند ما که طولش 10 متره ! یعنی یه بیست قدمی فکر کنم رفتی! ماجرا ازینجا شروع شد که دو شب پیش رهام و خاله نرگس و عمو صاذق اومدن خونه ما و رهام که بیست روز ...
15 فروردين 1392